يك فنجان چاي ديگر
و باز به سراغم نخواهد آمد
تو را كه مي دانم...
خواب را مي گويم!
«حسين»
برچسبها:
بعد از غروب ديدن او، آسمان تپيد
كوه از ميانه خم شد و در دشت آرميد
اسبان چهار نعل، وامانده از سفر
شب روي سنگ فرش جاده مي خزيد
موج از بلندي خود به زير اوفتاد
بر جا بماند و دگر باد هم نمي وزيد
رود از خروش باز ماند و آبشارها
از اوج سنگها، گيسوانشان بريد
اما براي من به اين سادگي نبود
چشمان من دگر هرگز نيارميد
تا صبح يك به يك ستاره شمردم ولي
حتي دمي خواب به چشمم نمي رسيد
حتي خدا به خواب عميقي فرو شده
ديگر صداي هق هق من را نمي شنيد
دنيا همه خوابند و من در اين ميان
در آرزوي ديدن او ، ...
برايم دعا كنيد!
«حسين»
برچسبها:
دنیا
انگشت طاعونی خویش را
به سمت تو اشاره رفته
و تو را دزد خوانده است
غافل از آنکه تو
برای سیر کردن شکم کودکان خود
به نان پاره ایی خشک بسنده می کنی
اما نصیب تو
طعم سریع و شدید آهن است
*
طفلک !
طاعون کوچک آشپز خانه ی ما.
«حسين»
برچسبها:
شب گشت و تو هنوز در خود نشسته اي
ستاره اي پريد
و آندم يك آرزو
در پشت ابرها ماه خنده ايي نمود
سوسو زنان چراغ خندد كه اي فلان
افسانه بود اين،
فردا دوباره درد
آن دردِ رو به زا
آسايش تو را بر باد مي دهد
آنگاه تو پر ز درد، فرياد مي زني
اما چنان خموش كه انگار بي لبي.
او رفته است و تو، در التهاب درد
از درد و از غرور خواهي شكست و باز
با هر چه ات توان، فرياد مي زني
اما چنان خموش كه انگار بي لبي.
«حسين»
برچسبها:
صداي رهفه ي موجي و دمامي كه تا صب
برچسبها:
باز باران
اشك و شب
تنها
زیر باران طبع شعرم تازه گشت ، اما
شعرهایم را
همچو اشکم روی گونه
شست و با خود برد
باران.
شاعرم ، آری
شاعری بی شعر در باران.
«حسين»
برچسبها:
دیوار خاکستری
و پشت پنجره...
باز هم خاکستریست
عینکت را بردار!!
«حسين»
برچسبها:
میان او و خودش
یک بهار گم شده بود
درون باغ دلش
سبد ، سبد ، گل بود
ولی هجوم باد خزان و ....
انار گم شده بود
تمام مهر جهان در درون چشمانش
پر از لهیب تمنا
پر از شراره ی عشق
ولی....
میان ماندن و رفتن
بی قرار گم شده بود
میان او و خودش
یک وداع بی پاسخ
بدون خاطره ایی
در غبار گم شده بود
*
و من میان سکوتش
چگونه در یابم
میان او و خودش را
چگونه پر بکنم .
«حسين»
برچسبها:
«خدای ساخته ی شیطان»
آری سالها پیش زمانی که قرآنها بر سر نیزه شد، خدا مُرد یا شاید پیش تر از اینها زمانی که فرزند خدا متولد شد، خدا سر زا رفت. نمی دانم شاید پیش تر از اینها مرده باشد، شاید. شاید آن زمان که گوساله ای طلایی شد، خدا از حسادت مُرد. یا خیلی پیش تر از اینها آنگاه که قابیل، هابیل را کشت. خدا فقط بخاطر مقداری گندم کشته شد و قابیل نه تنها هابیل را کشت بلکه خدا را نیز قربانی کرد. یا شاید باز هم خیلی پیش تر، زمانی که خدا با شیطان درگیر شد، آری درست همان زمان بود، درست در همان لحظه خدا مُرد ولی شیطان این راز را به کسی نگفت و خدایی به جای خدا ساخت و ما از آن زمان خدای ساخته شیطان را می پرستیم، خدایی که هر چه ما می خواهیم می گوید، هر گونه ما می خواهیم می باشد و هر کجا که نمی خواهیم نمی باشد . خدایی که نه می شنود، نه می بیند، نه حتی از خود اراده ایی دارد. آری خدا مُرده یا شاید ما خود او را کشته ایم و خدایی که ما در ذهن خود زنده نگه داشته ایم این خداست، «خدای ساخته ی شیطان» !
«حسين»
برچسبها:
مادر!
در گستره ی کدامین غزل مرا سروده ای
که با هیچ آهنگی
عقربک خاموش تنم
نمی رقصاند
ثانیه های درون بند بند سلولهایم را؟
کدامین ترانه
لالایی تو بود
که خوابم بوی مرثیه گرفت؟
مادر،
این اقلیمای من است در آغوش قابیل
که با ترانه ی تو ، عاشقانه می رقصد؟
*
بخوان مادر
بخوان ترانه ایی
که از این خواب هزاران ساله بیدار شوم
و به خوابی بروم که در آن
من قابیل باشم! «حسين»
برچسبها:
برچسبها: